دلم نوشتن میخاد..حتی شده دو سه خطی..

عیبی نداره که بی معنی و مفهوم باشه.. بی خیال قضاوت دیگران.. 

اصلا مگه کسی هنوزم سر میزنه به اینجا؟؟

همون بهتر که کسی سر نزنه..

تاکی سانسوررررررر؟؟

دلمم نمیخاد برم جای دیگه بنویسم ,اینجا خونه منه ,دلم میخاد بنویسم و مقایسه کنم خودم رو با چندسال پیش..

همینجا بهترین جاست..

به قول اون آقای دکتر,بچه یی که حرف نزنه اعتماد بنفسشو از دست میده..فکر کنم همینجوری شدم ,مثل یه بچه!

همسری اصلا کاش توام اینجا رو نخوونی!خودت که همه چی و میدونی دیگه..

اون وقتا که دوس داشتم وبلاگمو بخوونی و وبلاگتو بخوونم  و بگو... چقد شور زندگی اون وقتا تند بود .. 

ولی الان چی.. یک "رخوت قشنگگگ" جاشو گرفته..

یاد وبلاگ اولم افتادم.. هیجده سالم بود ولی چقدر راحت می نوشتم..حتی از چیزایی که نبود..

الان خیلی چیزا هست ولی من نیستم انگار..

کجا گم شدم؟؟

شاید تو اسباب بازی های طاها که وسط حال پلاسن..

شایدم تو ظرفای نشسته شام دیشب..

نمیدونم شاید هرجای خونه..

هرجای هرجا..

ولی میددونم کجا پیدا میشم دوباره..

 .

.

چقدر شب خوبه..چقدر آروم و دوست داشتنیه.. 

حیف که داره صب میشه..

باید برم..برم دنبال کارام تا صب نشده ..اونا می آن دنبال من ولی..

.

.

طاها بیدار شد انگار..برم!

خداحافظ...