شاید دنیا تویی با من
شاید دنیا تویی؛
یا من
ونام ما که قرار نیست با حروف درشت
بر جریده ی عالم ثبت شود..
همین که جانانه بر لبی جاری شوی
تا ابدیت خواهد رفت
شاید دنیا
هیچکس نیست..
پس چرا خودمان را کوچک کنیم؟!
بگذار دنیا راه خودش را برود ..
_____________________________________________________________________
وقت اضافه:
*اون پسر کوچولوی شکلات فروش سرچهارراه و یادتون هست؟همون که دنبال این سوال بود" چرا خانه ی عدالت بالای شهر است؟" این روزا عجیب جلوی چشمم راه می ره ؛ تو بازار و فروشگاه و خیابون ... ومنی که با هر نگاهش شرمنده می شم و کیسه های خرید توی دستام شل می شن. بوی نو شدن همیشه بوی خوبی نیست وقتی می بینی آدمایی با حسرت از کنار مغازه ها رد می شن.. وبهار هم که انگار عید رو فقط به همون آدرس بالای شهر می شناسه... گیر کرده یه چیزی توی گلوم که با هزارتا بهار و نو شدن وا نمیشه... پسرک ها و دخترک ها و مادرها و پدرهای زیادی توی این شهر هستن که تنها گناهشون فقره ... خدایا...
* بعد از گذشت دو هفته هنوز هم بین خواب و بیداری کابوس اون فیلم لعنتی و می بینم و پشیمونم از دیدنش... و هنوز هم امیداورم بلکه واقعی نباشه... نزن!تو رو خدا نزن... تو رو به امام حسین نزن...و هرچی فکر می کنم نمی تونم هضم کنم امثال این آدما شاید دوروبر ما نفس می کشن و الان هم آزادانه به ریش اون دانشجوهای بدبخت می خندن... خدایا به راستی خانه عدالت کجاست؟؟؟؟ ( این خطوط فقط درد دل هستن , اگر می خواستم سیاسیش کنم همون دوهفته پیش می نوشتم ولی واقعا اگر کسی اون فیلم و دیده و خم به ابروش نیومده رسما به وجدان خودش شک کنه . به خدا در اقلیت یا اکثریت بودن مهم نیست واسم , مهم انسان بودنه)
* آخه من نمی دونم تتتتتتتتترق ه بازی هم شد تفریح؟؟؟چقدر بهونه های شادی مون نامهربون و آزاردهنده شدن...
* حجم کارهای خانه در آستانه عید+ حجم در حال انفجار کارهای شرکت در آستانه آخرسال = لطفا یه نفر بیاد روز عید جنازه منو تحویل بگیره!!
پ ن:
چقدر خوب است که این روزها آسمانت را رها کرده یی و کنارم می نشینی و هی لبخند می زنی واجازه می دهی به جای تمام این هوای آلوده ؛عطرحضورت را نفس بکشم..ممنونم وشرمسار.
زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن