گنگ‌نامه‌هاي بي‌غرض-1

من متهم هستم..

من متهم هستم به پاک بودن

من متهم هستم که شاید دروغی نگفته باشم

شاید سلامی را پاسخی گفته باشم..

شاید نگاهی را مهربان بوده باشم

اینکه دوست داشتم ؛ بی هیچ چشم داشتی

وشاید در شعرهایی که گفته ام , قافیه هایم عاشقانه بوده اند!

شاید هزاران شاید دیگر...

من متهم هستم به صبور ماندن

من به صداقت در عشق متهمم

من متهم هستم که دلم از نغمه های عاشقانه کسی لرزید و در یک شب سرد زمستانی در قلبم را به روی اش گشودم!

من متهم هستم؛ زیرا عشق را از خود نرانده ام !

من به بارانی و نمناک بودن هرشب چشمانم متهمم

من متهم هستم که لحظه های تنهاییم را با کسی قسمت کردم؛ اینکه با خنده هایش شاد بودم و با غصه هایش گریستم...

من متهم هستم به "دوست داشتن"

من حتی برای بودنم هم متهمم!

آری من گنهکارم

ومجازات خواهم شد به رای مردم نامهربان زمانه ام!

___________________________________________________________________________

وقت اضافه:

*چیزی نمی خوام آدما, از حرف خستم بس کنید.. من هر قراری داشتم با عشق بستم...بس کنید...

* این پست را هذیان بدانید..

*تبم فروکش کرده کمی!آوخیش!!!!

 هنوز 20 سال از رحلت امام نگذشته است که:

نه تیری در کار بود نه تفنگی، نه شعاری بود نه شعری نه اسلام در خطر بود نه نظام. تنها و تنها نوه بنیانگذار جمهوری اسلامی می‌خواست درباره پدربزرگ حرف بزند، می‌خواست از عشقش به پدربزرگ بگوبد، همین!

گروهی با منطق همیشگی خودشان(یعنی هرکسی که با ما نیست، دشمن است)  به استقبال او رفتند و آنقدر هیاهو کردند تا صدای او را خاموش کردند...

(14خرداد سال 1389 خورشیدی)

مجالی اگر بود...

یه کبوتر دنبال یه گنبده , گنبدی اندازه خستگیاش

گنبدی که از روزای دور, حسرت اون همنشین بوده باهاش

یه کبوتر با پر غرق به خون, دنبال گنبدی از آرامشه

گنبدی که مثل مادری صبور ,تن خسته شو به آغوش بکشه

آسمون منو به گنبد برسون, خسته ام خسته ام از زخم زبون ..

من همون کبوترم زخمی وتلخ...

.

.

.

.

 

وقت اضافه:

*شاید این ترانه؛ تمام ِ حرف ِ حال ِ این روزهایم است...

* دوسه قطره اشک که دیگر دلواپسی ندارد عزیزکم...


...و خرداد!

برای "سید"

در ابتدای حادثه کسی از کوچه ی ما گذشت . کسی از کوچه ی ما گذشت و دیوار ها عاشق شدند و شعار ها بوی زندگی گرفتند. زمستان بود , کسی از کوچه ی ما گذشت و بهار شد ...هوای ذهن ها گرگ و میش بود که کسی از کوچه ی ما گذشت وچراغ ها دوباره روشن شدند تا ما مسیر رویش دوباره را مرور کنیم ..

 باران می بارید که کسی از کوچه ی ما گذشت ؛ چترها را بستیم و باز روییدیم در لحظه ی غسل تعمید . کسی از کوچه ی ما گذشت و نبض زمین را که بیمار بود؛ گرفت و در گوشش زمزمه ای خواند که صورت کوچه گل انداخت و ونسیم بی تاب رسیدن به کویش شد . سفره ها بوی نان گندم گرفتند و زندگی حق تمام مردم کوچه شد. کسی از میان ما گذشت که شبیه هیچ کس نبود وصدایش شبیه تمام فریاد های خشکیده در گلوی چکاوک های فراموش شده بود. کسی که ما  نفس هایش را نفس کشیدیم وسرریز شدیم از عطر تازه ی یاس ها ..

 کسی از کوچه ی ما گذشت .. روزنه های اتاقم باز شدند و دستانم بوی نور گرفتند... ومن که به دنبالش پا برهنه تا ته کوچه دویدم... اما او رفته بود و جای قدمهایش که انگار تا درونی ترین لایه های وجودم ادامه دارد…

__________________________________________________________________________________________

 

وقت اضافه:

1- دوم خرداد روزی نیست که لب طاقچه عادت ؛ از یاد من برود...نه به خاطربُعد سیاسی اش؛ از آنجا که کسی با آن آمد که "شبیه هیچ کس نبود"... وما که چقدر به چنین انسان هایی نیازمندیم,باز هم نه در بُعد سیاسی , که کاش باشند کسانی که فکر کردن را یادمان بیاورند, نه از بر کردن فکرها را .

3- در تعطیلات به سر میبرم؛ از هر نظر که فکرش را بشود کرد... این را گفتم تا توقع هیچ نوشته ی احیانا کمی تا یه ذره بیشتر , قابل تحملی را نداشته باشید ؛ حداقل تا اطلاع ثانوی ِ خیلی خیلی بعدترها!  دلیلش را که نمی خواهید بدانید خدای نکرده؟!

4- دلم یه عالم خدا می خواد ...


چند روز بعدتر نوشت:

دوست عزیزی لطف کردن و طی نظری که برام گذاشتن مواردی و مطرح کردن در مورد پست بالا و شخص آقای خاتمی, ضمن تشکراز این دوست که نظراتش همیشه برام قابل اهمیت بوده؛ به دلیل که من هیچ گونه دسترسی بهشون  ندارم مجبورم همینجا یک سری توضیح بنویسم:

اون روزی که داشتم این پست رو می نوشتم تمام مدت این حس با من بود که کسی با خوندنش فکر نکنه من دارم قهرمان پروری میکنم.مثل اینکه این حس درست بود...اما با خودم گفتم که گیرم من قصد قهرمان پروی داشته باشم.اشکال کار کجا می تونه باشه؟تمام ملت ها و فرهنگ های مختلف دنیا در دوره های مختلف برای خودشون قهرمانی داشتند که همه هم انسان هایی از بین خودشون بوده (که این اتفاق برای ملت های احساسی مثل ما بیشتر اتفاق می افته).نفس قهرمان پروری قطعا همیشه چیز بدی نیست که حتی گاهی میتونه یک اجتماع از هم گسیخته رو تحت لوای قهرمان به اتحاد برسونه. به نظرم قهرمان سازی زمانی باعث نگرانی میشه که از وجود یک درد در اون اجتماع خبر بده.یک زنگ خطر!! دردی که در لایه های سطحی جامعه قابل مشاهده نیست ومربوط به قشر وسیعی از مردمی میشه که احساس می کنن صداشون به جایی نمیرسه و این درد چیزی نیست جز "بی کفایتی قانون های موجود وخسته شدن از شرایط اجتماع". این اتفاق در مورد سید محمد خاتمی افتاد. کسی که شد نماد و تجلی بسیاری ازخواست های مردم.این تقصیر خاتمی نبود که مردم اون رو قهرمان کردند و شاید ایشون پتانسیلش رو نداشتند.ولی شرط انصاف رو نباید از یاد برد که با توجه به شرایط موجود اون زمان، خیلی اتقاف در خیلی زمینه ها افتاد که یکیش همین بیداری مدنی مردم هست.سخن دراز نکنم وبرم سراغ خودم.اینکه من همیشه و همه جا گفتم که ورای مسائل سیاسی علاقه خاصی به شخص ایشون دارم. اینکه میخوام قسمت سیاسی شخصیت ایشون رو از علائق خودم حذف کنم دودلیل داره یکی اینکه می دونم ایشون مرد سیاست نیستند یا بهتره بگم ایشون آدم قدرت و سیاست بازی نیستند ودوم هم اینکه سیاست کم کم داره از مجموعه علائق من خارج میشه.شاید این علاقه از همون سال هایی که من 9یا 10 ساله بودم کاملا تدریجی بوجود اومد و تا به امروز وجود داره؛ کما اینکه ایشون رو آدم بی نقصی نمی بینم و اشکالات اساسی بر رفتار ایشون تو یک سری برهه های خاص زمانی وجود داره,چه در زمان ریاستشون و چه بعد از اون. در اخر اینکه خاتمی برای شخص من حداقل یک قهرمان نیست من از اون توقع کاری بیش از اونچه انجام داد رو نداشتم و ندارم در عین اینکه می دونم خیلی وقت ها کوتاهی هایی کرد چه در حق مردم وچه در حق تاریخی که قراره بعدها قاضی این روزهای ما باشه که البته فکر میکنم به اندازه کافی ایشون و دولتشون نقد شدند و دیگه نیازی به این کار نیست تنها چیزی که باعث نوشتن اون پست شد شخصیت خاص و کاریزماتیک ایشون بود.هنوز هم بر این عقیده ام که وجود ادم هایی مشابه خاتمی واقعا واسه جامعه می تونه مفید باشه. نمی دونم تونستم جواب این دوست خوب رو اونجوری که مدنظرشون بود داده باشم یا نه ولی حرف در این زمینه واسه گفتن زیاد ه که میدونم بیش از این در حوصله این وبلاگ نمی گنجه.

مرسی