باد می وزد, میوه نمی داند که امروز وقت افتادن است..
زندگی هرچه که هست تمام لجظه های آن یک وجه مشترک دارد و ان چیزی نیست جز تنهایی .
همین 
تنهایی که فکر میکنیم می تواند پر شود از آدم ها و مکان ها و اتفاقات!واقعیت
 از نظر من چیز دیگری است, این که هیچ کس و هیچ چیز تنهایی را پر نمی کند 
فقط آن را بزرگتر می کند آنقدر که خودش را در آن جا کند .
تنهایی شخصی ترین حریم انسان است و ذره ذره این حریم امن برایش با ارزش , شاید به خاطر همین است که آنها که قدم در تنهایی مان می گذارند جزئی از ما می شوند..و وقتی هم که می روند ما می مانیم و تنهایی که به طرز عجیبی بزرگتر شده..
شاید اگر 
چیزی به اسم ماندگاری وجود داشت می شد ادم ها را برای همیشه در این گوشه 
خلوت زندگی نگه داشت ,اما افسوس که ما آدم ها همیشه پای ماندنمان در برابر 
رفتن لنگ می زند! برای رفتن به رویایی که مثل همان سال های کودکی معلوم 
نیست واقعی شود یا نه !و دوباره عنصر نداشته فدای آن چیزی هایی میشود که در
 برابر ماست.. 
این ها را برای خودم می گویم که یادم باشد همیشه ی زندگی حواسم جمع باشد واین که برای پشیمانی یک عمر فرصت دارم ...
23 سالگی 
سن خوبی است .. حداقل من که اینطور فکر می کنم! 
پ ن:
این پست نباید این شکلی میشد؛ می دانم کاملا به همریخته و درهم است,خیلی از حرف ها هم ناگفته ماند 23 سالگی سن خوبی است برای تکمیل کردن این پست به مرور زمان!
* اگر قرار باشد 23 سال دیگر, در روز تولد 46 سالگی ام هنوز وبلاگ نویس باشم و پست بگذارم, می دانم جمله اولش چگونه شروع می شود:جوان که بودم ,همان وقت ها که تمام دنیایم تقسیم می شد بین ..
** تو دنیایی که هیچ چیز قطعی یی وجود نداره تو این شبا فقط از خدا خواستم که همه رو به یه جای امن گره بزنه, جایی که توش هیچ شبهه یی نباشه..آمین
دارم هی پا به پای نرفتن صبوری می کنم
صبوری می کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری می کنم تا طلوع تبسم ، تا سهم سایه ها ...
صبوری می کنم تا مدار
مدارا
مرگ ...
تا مرگ ، خسته از دق الباب نوبتم
آهسته زیر لب ... چیزی ، حرفی ، سخنی بگوید
مثلا" وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت !
مرا نمی شناسد مرگ !
حالا برو ای مرگ
تا تو دوباره باز آیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد !
سید علی صالحی
	  زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن