سلام رویا..
من خواب دیده ام:
تو از بیراهه ها ی تنهاییم گذشته ای . من خواب دیده ام تو از ارتفاع سکوتم بالا آمده ای و کنار زمزمه هایم نشسته یی. من تو را وقتی در باغچه ی لحظه هایم گل میکاشتی خواب دیده ام . من بار ها رویای باریدنت را مرور کرده ام . تو آرام کنار ثانیه هایم مینشستی بی آنکه از تپشهای سریع قلبم خنده ات بگیرد و من هنوز برق چشمانت را وقتی به دلتنگیهایم زل میزدی به یاد دارم . من تو را با پیراهن سپیدت خواب دیده ام ..چه رقصی میکردند موهای پریشانت در باد!! تو در خواب , دقیقه های عجول مرا به آغوش میکشی آنسان که انگار آرامش روی تمام دلهره هایم سایه می افکند و من یک نفس برای تو از تمام لحظه هایی که پشت پنجره ی خوابم به انتظارت نشسته بودم میگویم . من حرف میزنم , تو گوش میدهی . تو گوش میدهی و لبخند میزنی , من حرف میزنم و اشک میریزم . تو اشکهایم را میبوسی و من آرزو میکنم کاش این خواب مرا تا ابد با خود ببرد. تو در خواب من از بیداری نمیگویی , تو خوب میدانی من از بی تو بودن واهمه دارم و اجازه میدهی زیر رگبار نگاهت تا دلم میخواهد نفسهای عمیق بکشم . تو در خواب با من همبازی میشوی اما همیشه خودت چشم میگذاری , تو خوب میدانی من نمیتوانم چشم از تو بردارم و من همیشه در احمقانه ترین نقطه ی خوابم پنهان میشوم تا تو به سرعت مرا بیابی , هر وقت مرا پیدا میکنی من از تو لبریز میشوم و باز نگاهت میکنم و نگاهت میکنم و نگاهت میکنم. تو از این همه نگاه های بی وقفه ی من نمیرنجی , تو خوب میدانی من منظره ای جز تو ندارم ..
من کابوس رفتن تو را بارها دیده ام و تو همیشه تا جایی که چشمهایم سو دارند برای تنهاییم دست تکان داده ای اما لبخند نمیزنی انگار نمیخواهی بیداریم را به سخره بگیری . تو میروی و من بیدار میشوم , وای خدای من ! چه عطر دل انگیزی در این اتاق پیچیده..
_______________________________________________________________________
ته نوشت:
متن بالارو جمعه 1387/1/16 تو اونیکی وبلاگ مرحومم نوشته بودم...بهانه تجدید چاپش هم شاید پیراهن سپید-اش باشد در بیداری هایم...انگار اینجا راحتتر میشود خیلی چیزها را گفت بدون اینکه هزار باره از اخم ها-اش خوف کرد...
*** چند روز پیش خاتمی عزیزمان 67 ساله شد.. به رسم هرسال میگویم: "تولدت مبارک"
زندگی ، پیشکشی است برای شاد زیستن