تو رو دوس دارم زیاد... تو رو دوس دارم عجیب... آری عجیب حکایتی شده است حکایت من و این دل.که اگر دلی مانده باشد به گواه این روزها ! نه برای دل دادگی و دل بری و دل آوری، که تنها گرفتن! دل گیرم و بغضی که همیشگی است..

دیگر برای چند قطره اشک ناقابل مجبور نیستم ساعت ها به گوشه یی خیره شوم و زیر لب آهنگ خاطراتم را زمزمه کنم؛ چند ماهی می شود که راه می روم و گریه می کنم...

راه می روم و گریه می کنم , بیدارم و کابوس می بینم... می نشینم ؛ می روم ؛ خوابم بیدارم اما باز بغض دارم , بغضی که نمی شکند حتی با حرف از آن کلمه چهار حرفی ... بغض من با گریه ی تو با شکستن وا نمیشه... شاید به قول تو: محکم تر شده باشم.اما می دانی هنوز هم می شکنم؟ ...یادت هست این را؟ برای کدام روز خردادی بود؟!  "عزیر دل , ما* فلز قلیایی می باشیم؛ سختیم اما شکننده"! ..اما قرار نیست تو این شکسته شدن ها را بفهمی که هنوز آرامش تو اولین اصل قانون عشق من است, هرچند که شاید توهم آرام نباشی این روزها...

*از آن "ما"ی خط بالا حالا چه مانده است؟ جز نیم من؟

 به گمانم آن روزها- که قلب من به خیال عشق راضی بود -؛ آخرهای اولینمان بود. خرداد بود یا اریبهشت؟؟! فرقی نمی کند وقتی تمام  ماه ها و روزها و ثانیه ها از آن ما شدند و حالا برای فرار به دنبال صفر مطلق باید گشت...آنجایی که نه من و تو ونه ما شوخی بیش نیست فقط برای گریاندن. شاید از همان ابتدای اولینمان هم اشتباه می کردیم و به بیراهه زدیم... کسی چه می داند؟ تا کی باید بشینیم و عمر خرداد ها و اردیبهشت ها را بیشتر کنیم؟! کجا به انتها می رسد این کلاف سر در گم؟ که حالا به گلوی لحظه هایم پیچیده شده و نمی گذارد بغضم رها شود؟ !! راه می روم بغض می کنم؛ بیدارم و بغض می کنم , می خوابم و کابوس میبینم و باز بیدار می شوم و بغض می کنم!! وصدای که در گوشم میخواند: گریه نکن عزیز من؛ گریه فقط یه مرهمه..کنار این درد بزرگ , اشکای ما خیلی کمه..

انگار که این درد هم مثل تو حل شده است در هوایم که هرکجا می روم با من است. دردی که حتی تو - رفیق خوب مستی - هم درمانش نکردی و بودنت حجم زاید سرسام آورش را کوچکتر که نکرد هیچ؛....

 و منی که به فکر فرارم از این دردها با کوله یی که سبکترش نخواهم کرد...



                        لحظه های ما 

                                       برای تلخی

                                               هنوز خیلی جوانند..



وقت اضافه:

 

* حرف که زیاده ؛ اما واسه نگفتن که اصلا گوش شنوایی هم نیست , همه فقط حرف میزنیم و نمی شنویم... ببخشید که از آخرین پستم خیلی می گذره, دوس ندارم بیام اینجا و چند خط بنویسم که احتمالا تکرار مکررات باشه و بازگویی گفته شده ها.اصلا چه معنی نداره آدم وقتی خودش آپ نشده وبلاگش و آپ کنه؟؟؟؟  دوس دارم هر وقت چیز تازه یی یاد گرفتم که ارزش گفتن داشت دوباره بیام اینجا

* فردا تولد ماهی قرمزه؛ ؛ پس تولد تولد تولدش مبارک!

* دیشب خیلی گذری چشمم به این خبر افتاد " دکتر علیرضا بهشتی و محمدرضا تاجیک تا ساعتی دیگر آزاد می شوند" از این خبر فقط اسم دکتر بهشتی به یادم موند تا اینکه حوالی ساعت 10 زیر نویس تی وی و دیدم که نوشته بود " تحلیل خبری با حضور دکتر محمدرضا تاجیک" این اسم و هم خوب می شناسم , مشاور اقای خاتمی بود و چندبار هم قم سخنرانی داشت. تعجب کردم که ایشون قراره بیاد تی وی.پای تی وی که نشستم به نظرم اومد این ادمی که داره این حرفا رو میزنه همونی نیست که بود یا احتمالا الان شده همونی که باید باشه!!!! خلاصه کلی تغییر موضع داده بود. دوباره که یه سری به سایتا زدم اینبار چشمم به این خبر خورد" دکتر علیرضا بهشتی و محمدرضا تاجیک از زندان آزاد شدند" !!! و تازه اینجا بود که متوجه شدم چی به چی بود و ایشون کجا بوده که الان  اینجوری شده! فکر کنم یک راست از زندان تاکسی گرفته اومده تی وی تا سریعتر اعلام کنه که چقدر قبلا گمراه بوده و حالا در زندان به راه راست هدایت شده!!! خدا این زندان و از ما نگیره که چه ها که نمی کنه!!

* ایران و دوس دارم ؛ تاریخشو دوس دارم , امام و دوس دارم, انقلاب و دوس دارم ولی متنفرم از این برنامه هایی که امسال تی وی نشون می ده؛ از این مقایسه هاو شبیه سازی های نخ نما شده و بی مزه ؛ از این تصاویر و حرف های بریده بریده . مثل اینکه بعضی ها یادشون رفته که هرچیز هم قابل مصادره و تحریف باشه دیگه تاریخ شامل این مسئله نمی شه. جالبه که بعضی ها از یاران انقلابی امام هم انقلابی تر شدن و از نوه ی امام هم به اندیشه هاش نزدیکتر!!! خوبه این عینک خود بزرگ بینی و از چشمامون در بیاریم.

* یکی نیست به من بگه آخه مگه مجبوری تی وی نگاه کنی؟؟ خب اره که مجبورم؛ رسانه ملی مثلا!!!

* فاطمه جانم اسم "آرامش" که غمگین بودن نیست...

* "پاییز که میشد  دلم شور می زد ,می ترسیدم ژاکت یکی از همکلاس هایم را پوشیده باشم"!