* خدایا ! دلمان عجیب هوایتان را کرده است..حالا هی بنشینید و در گوش  این دل شورافتاده کم طاقت, از صبوری بگویید..

خدایا بس نیست اینهمه که انگار هنوز فکر میکنید کمم است؟!

خدایا گله داریم.. میشنوید؟؟! دست روی دست میگذارید که این دخترک سربه هوا  از پا بیافتد؟که  بزرگیتان را به رخ کوچکی ام بکشید؟که بدانم اراده که میکنید از هم می پاشم و بعد به آنی آرامم میکنید؟ فکرکردید نمیدانم این ها را... فکر کردید نمیدانم که دارم پایم را ازگلیم خودم دراز تر میکنم؟نمیدانم که خسته شده اید از این همه که میخواهم؟ که رویم را زیاد کرده ام ...؟

خنده دار نیست که می کِشی و بعد رهام میکنی؟! رها میکنی میان آسمان و زمین.. میان این لحظه های پوچ... این راه های بیراه رفته...

میدانی من که جز تو خدای دیگری ندارم و گرنه گلایه از تو را به نزدش می بردم!

خدایا من نمیخواهم زخمی شوم و بعد تو بنشینی زخمهایم را مرهم کنی ودست روی موهایم بکشی از سرلطف... من فقط میخواهم دعای خیرت بدرقه راهم باشد..بدرقه راه این دخترک سربه هوای خودخواه لج باز بی حوصله که پا توی کفشت کرده!


* موج یم و وصل ما از خود بریدن است....ساحل بهانه بود, رفتن رسیدن است..